جلسه محاکمه عشق

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل، عشق را محکوم و اورا به تبعید به دور تریتن نقطه مغز کرده بود، یعنی فراموشی.

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق:

_ آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی؟

_ ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟

_ شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید؟

_ حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

همه اعضا رو برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند و تنها عقل و قلب در جلسه ماندند. عقل گفت:

_ دیدی قلب همه از عشق بیذارندولی من متحریم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزردهچرا هنوز از او

حمایت میکنی؟!؟!؟!

قلب نالید:

_ من بدون وجود عشق نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که ه ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و فقط با عشق میتوانم

یک قلب واقعی باشم. پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 30 تير 1394برچسب:داستان ، داستان عاشقانه, | 15:12 | نویسنده : sara |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.